حتماً میدانید پولمن به اندازه یک بند انگشت نزد نویسندگان معتبر انگلیسی حتی در لندن و یا در آکسفورد محبوبیت ندارد.
قطبنمای طلایی که اولین بار در 1995 چاپ شد (البته عنوان اولیه آن Northern Lights بود به معنی سپیده شمالی) در خود انگلستان اصلاً تحویل گرفته نشد، 2هفته بعد گاردین یک ستون در موردش نوشت و مدتی بعد پروتستانهای متعصب نسخه پولمن را پیچیدند و بعد نوبت کاتولیکها شد که در سایر کشورها نسبت به پولمن (هرچند کمتر) ایراد بگیرند.
اما در آمریکا و سپس در پاییز 1996 در ژاپن فیلیپ پولمن یکباره نویسندهای خاص شد و رمانش حسابی توی بورس افتاد.
خدا را شکر که این فیلم (هرچند بسیار محدود) در ایران نیز به صورت جشنوارهای دارد پخش میشود. این تا اینجای قضیه؛ اما احساس آمریکاییها و ژاپنیها و تحویل گرفته شدن از سوی آنها چنان «پولمن» را از خود بیخود کرده که پس از ساخته شدن فیلم، توی کار «لوئیس» و «تالکین» گذاشته. کافی است نوع مصاحبههای او را و فقط جملات اولیهاش را بخوانید.
«تالکین» وقتی فوت کرد، پولمن 27 ساله بود. به قول منتقد گاردین به احتمال فراوان پولمن حتی نمیدانسته کسی با نام تالکین وجود دارد اما بعدها سردر کتابهایش کرد.
این روند در مورد بدذاتی پولمن نسبت به لوئیس هم وجود دارد. لوئیس که مجموعه «نارنیا» را در کارنامه دارد و تالکین به خاطر هابیتها و سهگانه ارباب حلقهها، مدتها است که از سوی پولمن کوبیده میشوند و جالب اینجاست که فقط جماعت ژاپنی و آمریکایی جلوی حرفهای او سر تکان میدهند.
او هرگز جرأت نکرده در خود لندن تالکین را بدون عنوان پروفسوریاش خطاب کند.
از منظر پولمن ملحد؛ نوشتن ماجراهایی که مرز میان خیر و شر مشخص و واضح و غیرقابل تغییر ارائه شده،کاری چرت است. از نگاه او هیچگاه نمیتوان میان خیر و شر مرزبندی مشخصی کرد چرا که ممکن است بسیاری از کارهای شر برای افراد بهطور یقین هرگز شر و بد نباشند.
او تالکین را یک مذهبی و پیرمردی کاتولیک عنوان میدهد که مذهب، همواره در کارهایش بر استعداد او لگام زده و در همه آثارش سعی داشته کادربندی مذهب را به رخ بکشد.
او حتی لوئیس را یک نادان پروتستان معرفی میکند؛ آدمی مالیخولیایی که مدام در «نارنیا» به دنبال طرح سؤال و جوابهای عجیب و غریب است و هرچه بیشتر کندوکاو میکند، کمتر میجوید.
اما حقیقت این است؛ پولمن بدجوری به خودش وعده و وعید داده که سران «نیولاین» قسمتهای دوم و سوم و... را هم برای «قطبنمای طلایی» در سالهای آینده کلید بزنند.
رای او این مهم نیست که فیلم اول که به ضرب و زور در سپتامبر 2007 به اکران سراسری رسید، حالا در پایان هفته نهم اکران تنها در 9سینما نمایش آن ادامه دارد و تا الان فقط 69 میلیون دلار فروخته، برای او مهم است که رمانش بالاخره تبدیل به فیلم شد؛ چیزی که او حداقل 6 یا 7سال در آرزویش بود.
سهگانه «نیروی اهریمنیاش» برای او منبع شهرت است و ثروت. حالا اگر به جای «کریس وایتز» کارگردان «قطبنمای طلایی» (او را با فیلم «درباره یک پسر» محصول 2002 با بازی هیو گرانت و راشل وایز به یاد بیاورید) که این فیلم چهارمین یا پنجمین فیلم کارنامهاش بوده؛ یک کارگردان گردنکلفت و بانفوذ کتابش را به فیلم تبدیل میکرد که چه بهتر وگرنه که هیچ.